تصور قديمي و دانشآموزان از معلم رياضي، آقايي قدبلند و اخمو با عينكي تهاستكاني روي نوكبيني است كه لاي انگشتانش خودكاري دارد و مدام درحال خط و نشان كشيدن براي دانشآموزان است اما آقاي حسن نعمتي فرمول ديگري را براي معلم رياضي بودن به اثبات رسانده است. اين معلم اروميهاي چهرهاش عبوس نيست و در مرامش هم جز خوبي و مهرباني، رفتار ديگري نگاشته نشده است؛ معلمي كه با ديدن مشكل دانشآموز خود، اجازه تركتحصيل به وي نداد و يك وظيفه ديگر بر وظايف معلمي خود افزود تا احسان علم خود را با آموزش به اين دانشآموز بستري در بيمارستان به نحو بهتري ادا كند. با اين معلم فداكار به گفتوگو نشستهايم.
- چه شد كه معلم شديد؟
16سال است كه تدريس ميكنم و الان هم معلم رياضي پايه هفتم هستم. تنها عشق موجب شد تا معلمي را انتخاب كنم، از همان ابتدا وضعيت درسي خوبي داشتم، آن زمان كه كنكور دادم ميتوانستم رشتههاي ديگري را هم انتخاب كنم اما هميشه علاقه داشتم با بچهها ارتباط داشته باشم و اينگونه شد كه معلم شدم.
- چرا از مركز استان(اروميه) به روستاهاي محروم انتقالي گرفتيد؟
اغلب معلمها دوست دارند در شهر تدريس كنند. من 2سال از ابتداي خدمتم را در اروميه گذراندم ولي احساس كردم دانشآموزان روستا بيشتر به من نياز دارند و با موافقت مسئول مربوطه در مدارس روستاهاي سيلوانا، ماوانا، ديزج و گوجار شروع به تدريس كردم. علاقه من به دانشآموزان روستا خاص است. آنها با شهريها خيلي فرق دارند، محروم هستند و بدون هيچ امكاناتي با تلاش بسيار به تحصيل ادامه ميدهند و اغلب نيز بهدليل محروميت و آموزشهاي ناكافي مجبور به تركتحصيل ميشوند. همان سالهاي نخست ورودم به روستا با هزينه شخصي براي دانشآموزان يك دستگاه كامپيوتر به همراه لوازم جانبي مربوطه تهيه كردم و اين كارم را ادامه دادم تا جايي كه موفق شدم يك كارگاه كامپيوتر در اين منطقه راهاندازي كنم و به بچهها آموزشهاي لازم را ارائه دهم. هماكنون نيز هر زمان كه خودم اراده كنم ميتوانم به شهر بازگردم اما من عاشق بچههاي روستايي هستم و همينجا هم خواهم ماند. گاهي به شوخي به دانشآموزانم ميگويم كه از سال آينده ديگر به اين مدرسه نخواهم آمداما ناراحتيشان ناراحتم ميكند و زود حرفم را پس ميگيرم. آنها هم ميدانند كه وجودشان انگيزه مضاعفي در من براي خدمت بيشتر و بهتر ايجاد ميكند.
- رفتوآمد برايتان سخت نيست؟
سختيهايش در مقايسه با لذتي كه از كار در اين مناطق ميبرم بسيار ناچيز است. روستاها در مناطق كوهستاني و برفگير قرار دارند و در روزهاي يخبندان باتوجه به اينكه با خودروي شخصي رفتوآمد ميكنم، خانوادهام نگرانم ميشوند اما هميشه به آنها ميگويم دعاي خير بچههاي معصوم و پاك روستايي پشتوانه من است. همانگونه كه من شما را در همه حال به خدا سپردهام شما هم من را به خدا بسپاريد و نگران نباشيد.
- از كــاري كه بـهخـاطرش محبوبيتتان بين دانشآموزان بيشتر شده است، بگوييد؟
كار خاصي نكرده ام جز وظيفه. چند روزي بود كه نيمكت يكي از دانشآموزان خوبم خالي بود و از او خبري نداشتم. با پيگيريهايي كه انجام دادم متوجه شدم اين دانشآموز در اثر تصادف دچار مشكل شده و نميتواند تا پايان سال به مدرسه بيايد. اين امر او را از درس عقب ميانداخت و ميترسيدم موجب تركتحصيل او شود. به مدير مدرسه اعلام كردم ميخواهم براي اين دانشآموز در بيمارستان كلاس درس داير كنم و بعد از ترخيص هم در خانهشان. با وجود اينكه معلم رياضي هستم اما تدريس علوم تجربي را هم عهدهدار شدم و در طول ايام امتحانات نيز با كمك اولياي دانشآموز او را به مدرسه ميآوردم و دوباره به بيمارستان بازميگرداندم. خدا را شكر با نمرات خوبي كه گرفت زحمتهايم را جبران كرد.
- انتظاري هم داشتيد؟
بي هيچ توقعي اينكار را انجام داد. نيت من فقط رضاي خدا و دل خودم بود و بازهم اگر خداينكرده دانشآموز ديگري داشته باشم كه نياز به كمك اينچنيني داشته باشد، دريغ نخواهم كرد. من آن دانشآموز را با پسر خودم مقايسه ميكنم كه اگر چنين مشكلي داشته باشد و معلمش كمكش كند چقدرخوشحال ميشوم. بعد از مدرسه با عشق به بيمارستان ميروم و برخي مواقع كه امكان تدريس روزانه در بيمارستان ندارم، شبها تدريس ميكنم.
- خانواده شما براي انجام چنين كارهايي همراهيتان ميكنند؟
بله، در اصل يكي از انگيزههاي من خانوادهام و اصرارهاي آنها براي خوب بودن و خوب زندگيكردن است. به بچههاي خودم هم ياد دادهام آنچه از دستشان برميآيد براي كمك به اطرافيان خود انجام دهند. اين كار من نهتنها سرمايهاي از من نميكاهد بلكه سرمايهاي بزرگ براي آخرتم فراهم ميكند و از سويديگر مطمئن هستم اگر روزي براي بچههاي خودم مشكلي پيش بيايد كسي خواهد بود كه به فريادشان برسد. زندگي يك بدهوبستان است؛ هركاري كه انجام ميدهيم اطمينان داشته باشيم روزي ثمره آن را خواهيم ديد.
- همكارانتان چه برخوردي داشتند؟
چندين بار با همكاران مدرسه صحبت و آنها را نيز تشويق كردم تا براي كمك به اين دانشآموز مشاركت كنند. آنها نيز همراه هستند و از اين كار من استقبال كردند اما برخي از همكارانمان در ساير مدارس و شهرستانها وقتي با چنين موضوعي روبهرو ميشوند موضوع را با مسائل مادي ميسنجند كه اين امر براي من قابلقبول نيست. مسائل مادي و معنوي را بايد از يكديگر جدا كرد. اين مسئله يك كار دلي است و نبايد روي آن قيمت گذاشت، هرچند نبايد از حق خود هم در مقابل موظفي خود گذشت.
- خانواده دانشآموز و كادر بيمارستان چه برخوردي با شما دارند؟
اولياي دانشآموزان فكر ميكردند براي پول به فرزندشان درس ميدهم و سعي كردند جبران كنند اما قبول نكردم. برايشان قابلباور نبود. با وجود اينكه مشكل مالي دارند اما دوست داشتند با پرداخت مبلغي ديني بر گردنشان نباشد اما به آنها گفتم كه من مديون شما هستم كه اجازه ميدهيد براي آخرتم كاري كرده باشم. كادر بيمارستان هم با روي گشاده اجازه دادهاند تا در هرساعتي كه فرصت داشته باشم در آن فضا به دانشآموزم درس بدهم. هرچند بيمارستانها تابع قوانيني براي ورود و خروج ملاقاتكننده هستند اما من را مورد لطف قرار دادند.
- اگرامكان دوبارهاي براي انتخاب شغل بهتري داشتيد، انتخابتان چه بود؟
بازهم معلم ميشدم. من عاشق اين كار هستم و با وجود مسافت راه و قرارگيري روستاها در مناطق محروم تاكنون هيچگاه احساس خستگي نكردهام. برايم خستگي در اين شغل معنايي ندارد بهويژه اينكه اين شغل پيشه انبيا هم بوده است. متأسفانه نقش گذشت در جامعه ما بسيار كمرنگ شده است و اين دلايل مختلفي هم دارد مثل پولپرستي و خودخواهي. مردم امروز همهچيز را براي خود ميخواهند، چشم ديدن پيشرفت ديگران را ندارند، دوست ندارند كسي بالاتر از آنها قرار گيرد حتي اگر لايقتر باشد و تلاش بيشتري كرده باشد.
- توصيههايتان به برخي از همكاران خودتان كه گاهي رفتارهاي مناسبي با دانشآموزان ندارند و حتي بعضا آنها را تنبيه بدني هم ميكنند چيست؟
معلمان بايد بدانند كه اين دانشآموزان، بهزودي بزرگان فرداي اين مملكت خواهند شد و بايد قبل از هر چيز خصايل انساني را در آنها پرورش داد؛ آنها را به سمت انسان شدن و در نهايت خداييشدن تربيت كرد. هميشه گفتهام كاش جاي كلمات آموزش و پرورش در اين سيستم عوض شود. معلمها و تمامي فعالان اين عرصه بايد بدانند كه پرورش از آموزش مهمتر است. اگر فردي انسان خوبي نباشد، سواد نه به درد او و نه به درد جامعه خواهد خورد. معلمها بايد بدانند نقش آنها عصاي جادويي است كه يك آدم را تبديل به يك انسان ميكند و اين امر از يك فرمول ساده تبعيت ميكند؛ «خودت خوب باش تا تابعان تو هم خوب باشند». معلم رياضي هستم اما به اذعان دانشآموزان شباهتي به معلمهاي رياضي كه از نظر دانشآموزان رفتاري خشك دارند، ندارم، خوشحالم كه اينگونه من را ميشناسند و اميدوارم بتوانم الگوي خوبي برايشان باشم تا دعاي خير مردم را پشت سرم داشته باشم.
- معلمام الگوي من است
فرشيد اسماعيلي، دانشآموز پايه هفتم است كه بهدليل تصادف و صدمه شديد از ناحيه پا سال تحصيلي را از دست داد و به اذعان معلم و مدير مدرسه از دانشآموزان درسخوان و موفق منطقه سيلوانا محسوب ميشود. اسماعيلي ميگويد: «عقبماندن از درس، نخستين چيزي بود كه بعد از تصادف نگرانم ميكرد، زياد توجهي به حرفهاي پزشك نميكردم اما وقتي ميگفت نبايد امسال را به مدرسه بروم تنها واكنشم گريه بود». او ادامه ميدهد: «آقاي نعمتي معلم رياضي مدرسهمان بود، خوب درس ميداد و دوست خوبي هم برايمان است، در دل اميدوار به ايشان بودم، چندبار به ملاقاتم آمد، پرسيد دوست داري روي تخت درس بخواني، با درماندگي گفتم بله اما چه فايده كه امكان ندارد. اما او از پدر و مادرم خواست تا كتابهاي درسي و چند دفتر را برايم به بيمارستان بياورند. باور نميكردم كه اين امر امكانپذير شود اما آقاي نعمتي، رياضي و علوم تجربي را كه سختترين درسهايمان هستند به من آموخت. در ترم اول موفق شدم نمرات خوبي كسب كنم». اسماعيلي حالا در اين سن و سال آقاي نعمتي را الگوي خود ميداند و ميافزايد: «تاكنون چنين معلم دلسوزي نداشتيم، اگر يك روز مدرسه بهدليل برف و باران تعطيل شود او برايمان در روزهاي تعطيل كلاس جبراني ميگذارد. اگر درس را بلد نباشيم هزاران بار هم نياز باشد بدون هيچ اخمي توضيح ميدهد، بعد از پايان زنگ آخر ديرتر از همه ما از كلاس خارج ميشود تا اگر سؤالي داشته باشيم و خجالت از همكلاسيها مانع از پرسشمان شود، در تنهايي از او بپرسيم. او را دوست دارم و تا آخر عمر كار او را از ياد نخواهم برد. تمام تلاشم را ميكنم تا او را سربلند كنم».
- مناطق محروم را فراموش نكنيم
هركسي كه مناعت طبع داشته باشد را الگوي خود قرار ميدهم؛ فرقي نميكند كه اين شخص يك دستفروش زحمتكش باشد يا يك مسئول رده بالا. اين دنيا محل آموختن است و براي انسان بودن بايد تلاش كرد. من دوست دارم يك انسان معلم باشم نه يك معلم صرف.
بهترين خاطرات من در موفقيت دانشآموزانم خلاصه ميشود. وقتي ميبينم كه موفق شدهاند و رتبههاي علمي و اجتماعي مناسبي را از آن كردهاند، بياندازه شاد ميشوم. بدترين خاطره من هم مربوط به نخستين روز تدريسم ميشود كه چند روز از اول مهرماه ميگذشت يكي از بچهها كه دلخوشي از آمدن به مدرسه نداشت در سالن قدم ميزد. او را از پشت به آرامي صدا زدم اما نميدانم چه شد كه غش كرد. به اندازهاي ناراحت شدم كه خودم نيز نزديك بود غش كنم.
كاش دولت و مسئولان بيشتر به فكر دانشآموزان روستاها و مناطق محروم باشند. هنوزهم دانشآموزاني هستند كه در كانكس درس ميخوانند يا بخاري براي گرم شدن در روزهاي زمستان ندارند. تصور كنند اين دانشآموزان در آينده چه تأثيري ميتوانند در ساختن جامعه داشته باشند و بايد براي آينده خود و فرزندانشان بيشتر به فكر اين بچهها باشند.
نظر شما